گفتی که می بوسم تو را گفتم تمنا می کنم
گفتی اگر بیند کسی گفتم که حاشا می کنم
گفتی ز بخت بد اگر ناگه رقیب آید ز در
گفتم که با افسونگری او را زسر وا می کنم
گفتی که تلخی های می گر نا گوارافتد مرا
گفتم که با نوش لبم آن را گوارا می کنم
گفتی چه می بینی بگو در چشم چون آیینه ام
گفتم که من خود را در اوعریان تماشا می کنم
گفتی که از بی طاقتی دل قصد یغما می کند
گفتم که با یغما گران باری مدارا می کنم
گفتی که پیوند تو را با نقد هستی می خرم
گفتم که ارزان تر از این من با تو سودا می کنم
گفتی اگر از کوی خود روزی تو را گفتم برو
گفتم که صد سال دگر امروز و فردا می کنم
گفتی اگر پای خود زنجیر عشقت وا کنم
گفتم ز تو دیوانه تر گفتم که پیدا می کنم
...
نظرات شما عزیزان: